نه کسی میفهمد.نه صدایی دارد
یک شب یک جایی،خاطرات می آید... وقتی از شدت بغض نفست میگیرد
خاطرات می آید...وقتی از استیصال همه اُمید دلت میمیرد
خاطرات می آید...کی شبی یک جایی،باعث و بانی یک بغض شدی...و دلی سوزاندی
آن زمانفکر نمیکردی بغض پاپی ات خواهد شد...
و شبی یک جایی...می نشیند سر راه نفست و توهم بالاجبار...هر دقیقه صدبار محض آزادی راه نفست...بغض را میشکنی
آری این چوب خداست...
اینجا مالِ من است......برچسب : نویسنده : nahalezendegim بازدید : 113